be with you

می نویسم، برای تو...

be with you

می نویسم، برای تو...

سلام.
خوبی؟
یاد روزای سربازی افتادم. نمیدونم چرا.
یاد این شعر که همیشه آرومم میکرد.
    سلطان قلبم تو هستی تو هستی
    دروازه های دلم را شکستی
    پیمان یاری به قلبم تو بستی
    با من پیوستی
    ...
یاد اون بیابون بی آب و علف میدون تیر.
یاد سکوت اون شبهای پر ستاره و تاریک.
یاد...
نمیدونم
خیلی وقته که هیچی نمیدونم.
دلم یه بیابون میخواد. یه جایی که وقتی سرت رو میگردونی هیچی جلو چشمت نباشه.  یه جایی که بتونی چند لحظه فکرت رو از همه چیزای دوروبرت خلاص کنی.
    خسته شدم.
    آخه تاکی؟
    بسه دیگه!!
ولی بیابون هم...
اگه هیچی هم نداشته باشه. ستاره های شبش...؟
    ستاره ها را می بینم.
    هر شب...
نمیدونم
هیچی نمیدونم!!

برآ، ای آفتاب، ای توشه امید!

برآ، ای خوشه خورشید!

تو جوشان چشمه‌ای، من تشنه‌ای بی تاب.

برآ، سر‌ریز کن، تا جان شود سیراب.

 

چو پا در کام مرگی تندخو دارم،

چو در دل جنگ با اهریمنی پرخاش جو دارم،

به موج روشنایی شست و شو خواهم؛

ز گلبرگ تو، ای زرٌینه گل، من رنگ و بو خواهم.

 

شما، ای قله‌های سرکش خاموش،
که پیشانی به تندرهای سهم‌انگیز می‌سایید،

که بر ایوان شب دارید چشم انداز رؤیایی،

که سیمین پایه های روز زرٌین را به روی شانه می‌کوبید،

که ابر آتشین را در پناه خویش می‌گیرید؛

غرور و سربلندی هم شمارا باد!

امیدم را برافرازید،

چو پرچم‌ها که از باد سحرگاهان به سر دارید.

غرورم را نگه دارید،

بسان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید.

 

برآ، ای آفتاب، ای توشه امید!

برآ، ای خوشه خورشید...

...

کاش می شد اشک ها را پـاک کرد


کاش می شد ت‍ــــا ابــــد پرواز کرد


کاش می شد گرمی دست تــو را


بر سر گلهــای یــخ احســاس کرد



من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟

مهربانی کودکی تنهاست...!!

مهربانی را بیاموزیم...

سلام
امیوارم حالتون خوب باشه و در پناه حق از زندگیتون لذت ببرین.
بعد از مدتها یه نگا به نوشته هام تو این صفحه مجازی که عالم و آدم میتونن ازش با خبر بشن انداختم. چقدر شیوه نوشتنم عوض شده. یه نگا بندازین.انگار سرد شدم. آره؟ چرا؟

دو سال از ۳۰/۶/۸۲ که نوشته بودم ؛ تموم شد  ۳۰/۶/۷۸ ثبت نام کردیم ۳۰/۶/۸۲ تصفیه .  قکر میکنین ۳۰/۶/۸۳  بازم ثبت نام خواهم داشت؟ ؛  میگذره. ۳۰/۶/۸۳ بازم ثبت نام کردم. فکر میکنین بشه ۳۰/۶/۸۵ بازم تصفصه کرد. ۳۰/۶/۸۶ بازم ثبت نام و ۳۰/۶/۹۰ دوباره تصفیه؟

نیمه شب ۳۱ شهریور ۸۴. صدای آروم قطره های ریز بارون که تو تاریکی شب. روی برگهای گل کاغذی بیرون پنجره اتاقم میشینن. منو به یاد این جمله میندازن:

نمیدانم کجایی باکه هستی. ولی باران که می بارد هوا بوی تو را دارد.
...

شاد باشید. دیگران روهم شاد کنید.
به روز شد: http://www.silvestre.persianblog.com